درين ره گر بترک خود بگويي

شاعر : فخرالدين عراقي

يقين گردد تو را کو تو، تو اوييدرين ره گر بترک خود بگويي
درين ره در نگنجي، گر چه موييسر مويي ز تو، تا با تو باقي است
روان شو سوي دريا، زانکه جوييکم خود گير، تا جمله تو باشي
مجرد شو، ز سر برکش دو توييچو با دريا گرفتي آشنايي
اگر يک بار دست از خود بشوييدرين دريا گليمت شسته گردد
که آنجا آبرو ريزد دوروييز بهر آبرو يک رويه کن کار
به هرزه گرد عالم چند پويي؟چو با توست آنچه مي‌جويي به هرجا
تو چون چيزي نکردي ؟ گم؟ چه جويي؟نخستين گم کنند آنگاه جويند
ازين بستان گلي هرگز نبوييتو را تا در درون صد خار خار است
ميان در بسته بهر رفت و روييپس در همچو جادويي که پيوست
از آن در آرزوي رنگ و بوييتو را رنگي ندادند از خم عشق
که ره پر سنگلاخ و تو سبوييبهش نه پا درين وادي خون خوار
فتاده در خم چوگان چو گوييدرين ميدان همي خور زخم، چون تو
عراقي، تا به ترک خود نگويينيابي از خم چوگان رهايي